تیک تاک

تیک تاک

و عقربه‌هایی که ساعت را دور می‌زنند

میدانی کوچک

با فتوحات بزرگ،

و زمان زیر دست و پای ثانیه‌ها

له می‌شود

هیچ‌کس نمی‌فهمد که عقربه‌ی کوچک

چه بار سنگینی را به دوش می‌کشد.

 

تالاپ تولوپ

تالاپ تولوپ

مشتت را باز می‌کنی

هیچ چیز نیست

گل یا پوچ بود

من پوچش را برده‌ام

تو گلش را خورده‌ای

و قلب

صنوبر خالی خسته‌ای‌ بود

که می‌رفت و نمی‌دانست به کجا

که می‌زد که نمی‌دانست خودش را

 

سووووت

سووووت بلند قطار

با پاشنه‌های آهنی

انگار غولی به دیدار معشوقش می‌رود

و دودکش‌ها

هوا را با مونو اکسید کربن رنگ می‌کنند

بی‌رنگ و خفه‌کننده

در مسیر راه آهن

هیچ گلی نمی‌روید

تا غول برای معشوقش بچیند

 

انعکاس

در اتاق آینه

تنهایی‌ام چند برابر میشود

آن‌قدر «من» به دنیا آمده

که نمی‌دانم کدام «منم»

همه‌ی دست‌ها

همه‌ی پاها

همه‌ی تن‌ها

«منم»

اما هیچ‌کس نمی‌تواند دست مرا بگیرد

وقتی خودم را گم می‌کنم

تو چطور می‌توانی پیدایم کنی؟

 

غول چراغ جادو

معشوق هزارساله‌ی من

دستش را می‌گیرم

و از رویا بیرون می‌آورمش

یک دسته دود آورده

خوشبو

نفس می‌کشیم

عقربه بار زمان را کنار می‌گذارد

صنوبر از رفتن دست برمی‌دارد

آینه‌ها می‌شکنند، من چند برابر می‌شوم

می‌پرسم

تو از کجا می‌دانستی که وقتی مُردم

سایه‌ام زنده می‌ماند؟

می‌خندی

من در اتاق آینه گم می‌شوم

هنوز نظری ثبت نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *