دروازه شهر
گیج از تابلوهای راهنما.
مسافران خوشبخت
پیاده میشدند
از اتوبوسهای خسته
قطارهای نفسبریده
هواپیماهای بدون خلبان
تابلوهای راهنما
انگشتهای اشارهی دروغگویی بودند
که مردم را به بنبستها میبردند
و کوچههای تنگ گلو بریده
از مسافران حیران پر
شهر مصیبتزده
با خانههایی بی در
محاصره میان دیوارها
گاه به گاهی
از پنجرههای مدورش
که مثل چشمهای گرد و خیس
به سقفها چسبیده بودند
آسمان را
به ساکنان خانه
نشان میدادند
خیابانها
خطوط عابر پیاده را
گم کرده بودند
رهگذرها
حبس در خانهها
و خستگی بیماری مزمنی
که همه را دچار کرده بود
اتاق
دیوارهای نمور را تحمل میکرد
مربعی که زاویههایش
زیر دندان موریانهها
ویرانه میشد
و تنها ستونی که باقی میماند
به این تراژدی میخندید
رودخانه
از بسترش بیرون آمد
انگار که ماری خزنده از لانهاش
و راه افتاد به شهر
درست شبیه به کلیدی
که قفلها را باز میکند
شهر را زیر آب برد
و خانهها را از اسارت دیوارها
نجات داد
#روشنک آرامش
هنوز نظری ثبت نشده