بی تو
از چراغ قرمز ها می ترسم
و انتظار ، تنهایی ام را بزرگتر می کند
می نشینم و به نبودنت فکر می کنم
و به اتاقی که
تو را شبیه رازی بزرگ
در میان آجرهایش
پنهان می کند

بی تو
از صدای تاریک شب می ترسم
و جیرجیرک ها که موسیقیدانان شب اند
مرا به توهم می کشانند
آن قدر که فکر می کنم
می توانم با موهایم
ساز بزنم و با لب هایم
دعاهای مستجاب بخوانم!

نباشی
این تخت
مستطیل بی دلیلی ست
که زیر پای نبودنت
یخ می زند
کاری از لحاف بر نمی آید
برگرد!

هنوز نظری ثبت نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *