جنگ
خونهی ما شبیه میدونه
رو زمینش هنوز مین داره
یه مترسک نشسته تو خونه
که لباسش سیاهه، چین داره
با تموم ستارهها قهره
کلاغا رو تنش اسیر شدن
آدمای تو خونه از ترسش
تو جوونی مریض و پیر شدن
جنگه تا مغز استخون جنگه
فحش و تیپا و حرف تکراری
«خانه از پای بست ویرانه»
من گرفتار رنگ دیواری…
…که داره تیکهتیکه آجرهاش
میریزه رو سرم کبود بشم
من یه گنداب تیره و سردم
چه جوری میشه آخه رود بشم؟
جای شلاقهاش رو تنمه
دستای سردشو تبر کرده
میزنه رو تن درختی که
مرگ، راحت بهش اثر کرده
اون مترسک شبیه یه غوله
داره آیندهمو به باد میده
گاهی هم با خودم میگم انگار
داره بم زندگی رو یاد میده
زندگی درد داره میدونم
تهِ این زندگی پر از مرگه
یه درختم که زرد و پاییزه
قصهی من شبیه یه برگه
هنوز نظری ثبت نشده