آزاد

تراژدی

دروازه شهر گیج از تابلوهای راهنما. مسافران خوشبخت پیاده می‌شدند از اتوبوس‌های خسته قطارهای نفس‌بریده هواپیماهای بدون خلبان تابلوهای راهنما انگشت‌های اشاره‌ی دروغگویی بودند که ... بیشتر بخوانید

میگرن

درد را ریخته‌اند در کاسه‌ی سرم و معجونی از تهوع در گلویم پاشیده‌اند و کسی دارد یکی یکی دندان‌های نیشم را از ریشه بیرون می‌آورد ... بیشتر بخوانید
wall

دیوار

درها را بستم تا دیوارها از خانه نروند پرده‌ها را کشیدم تا پنجره نگفتنی‌ها را فاش نکند کوچه را جلوی پای خانه سر بریدم قرار ... بیشتر بخوانید
four

چهار

چهار مقدس  نبود مثل چهار دیوار بدون پنجره مثل چهار درِ بسته که پشتشان یک سؤال تکراری گیر کرده انگار بغضی در گلو یا قلابی ... بیشتر بخوانید
Loneliness

تنهایی

تنهایی اتاقی‌ست که با هر نفس بزرگتر میشود و آن‌قدر تاریک است که حجمش را نمی‌فهمم انگار چند نفر  در اتفاقی ناگهان در یک نفر ... بیشتر بخوانید