کیف ورزشی مشکی
مانتویش را آویزان کرد و کیفش را در کمد گذاشت، تازه یادش آمد که کیف ورزشی مشکیاش را جا گذاشته، از بس فکرش مشغول بود چند دقیقهای طول کشید تا به این نتیجه رسید که کیف را در تاکسی جا نگذاشته بلکه أصلا از خانه نیاورده، حالا بدون کفش و لباس رقصش چطور میتوانست اجرا کند؟دو ساعت زودتر رسیده بود تا فیگورهایش را تمرین کند که در اجرا بدرخشد، اجرای تقریبا مهمی بود چون قرار بود برای نمایش پایانی، بین سه نفر یک نفر را انتخاب کنند. اگر استرس نگرفته بود، اگر همه چیز را به موقع انجام داده بود، حالا اینطور به هم نمیریخت.
چاره ای نداشت، دوان دوان به خیابان رفت و جلوی اولین ماشینی که داشت از خیابان رد میشد را گرفت و بلند گفت: «دربست.»
مسعود میخواست طلاق بگیرد، چند وقتی حواسش پرت بود، اما آن را پای دلمشغولی شغلش گذاشته بود، اما بعد متوجه شد که سرش جای دیگری گرم است، حالش از خودش به هم میخورد که با تمام خانوادهاش به خاطر او قطع رابطه کرده بود، چون همه با ازدواجش مخالف بودند. بعد هم سر خودش را با کلاس های مختلف گرم کرده بود که خلاهای عاطفی زندگیاش را پر کند. این طلاق هم تاوان پشتپا زدن به خانوادهی خودش میدانست و زندگی با مردی که لیاقت او را نداشت.
مسعود خواب بود که از خانه بیرون زده بود، گاز را باز گذاشته بود، لای در و پنجرهها را بسته بود، تا همه چیز خیلی اتفاقی به نظر بیاید. به نظرش اینطور انتقامش را از او گرفته بود ترجیح میداد یک زن بیوه باشد تا یک زن مطلقه. اما حالا با این خرابکاری همه چیز به هم ریخته بود.
به راننده گفت: «چقدر دیگه میرسیم.»
«با این ترافیک نیم ساعت.»
«ای بابا، میشه لطفا بایستید و منو دوباره برگردونین.»
«خیلی معطل میشم؟»
«نه یه دقیقه میرم بالا و یه چیزی جا گذاشتم برمیدارم و میام.»
«دوبرابر میشهها…»
«باشه آقا…»
دوان دوان وارد لابی شد و حتی منتظر آسانسور نماند، لابیمن دنبالش راه افتاد.
«خانم دارابی یه دقیقه….»
«عجله دارم بعدا….»
پلهها را دو تا یکی تا طبقهی سوم بالا رفت، دماغش را به در چسباند و بو کشید، چیزی حس نکرد. آرام شالش را جلوی دهان و بینیاش گرفت و وارد خانه شد، لزومی نداشت تا اتاق خواب برود، کیفش همانجا توی کمد راهرو بود، در را باز کرد، تاریک بود، کیف مشکی ورزشیاش را پیدا نمیکرد، چراغ راهرو را روشن کرد و صدای انفجار توی ساختمان پیچید.
لابیمن با یک کیفمشکی ورزشی، صدای انفجار را که شنید، با وحشت سر جایش خشک شد.
هنوز نظری ثبت نشده