خسته از حرف های بی هوده
روبروی تو ام در آدینه
رژلب ، خطِّ چشم و رُژ گونه
نقشِ ماتی درون آیینه
موی مشکی و لَخت و وحشی من
قیر آندود و پُر گِره مانده
من شبیهِ زنی به کنجِ قفس
شکلِ مهمان های ناخوانده
زیرِ رگبارِ تیر های کلام
سیبلِ اندوه های دیرینت
من همان خسته ای که خواهم مُرد
زیر بارِ غرورِ سنگینت
خط زدی روح سوگوارم را
من که با عشق، جان فدا کردم
این همه نقشِ سرخ و سبز و سفید
با سر و روی خود چها کردم
اشک هایم فرو که می ریزند
مشکیِ خطِ چشم می بارم
من زنی خسته از تحمل رنج
دردِ خود را نهفته می دارم!
هنوز نظری ثبت نشده