گفتم: دیشب خوابش و دیدم ، برام یه گردنبند خریده بود ، من اما مردد بودم بگیرمش.
پرسید : چرا تردید ، این همه منتظرش بودی.
گفتم: عشق جدیدش بهم پیام داد خط و نشون کشید که مالک مطلقشه و با هم خوشبختن، منم خوشبختیش و می خواستم.
گفت: تو خواب که مانع خوشبختیشون نمیشدی.
گفتم: معشوقه اش فکر می کنه من هنوز دوسش دارم.
گفت: داری؟
گفتم: آره اما نه مثل این عشق های امروزی که دنبال این هستن که همدیگر و محدود کنن … نه
گفت : چجوری؟
گفتم: من از آدم ها دیگه خودشون و دوست ندارم ، خاطره هاشون رو دوست دارم .
گفت: تو دیوونه ای!
گفتم: عوضش دیوونگی من برای دنیا خطری نداره ، حتی دیوونگیم هم آرومه!
هنوز داره برو بر نگاهم می کنه ، چشمهام و می بندم.
هنوز نظری ثبت نشده