داستانک

تهوع

پاهایش را بغل کرده بود و آب دهانش را قورت می داد، مواظب بود بغضش نترکد، گفتم: هر شروع ، پایانی داره.اخم کرد یعنی برایش ... بیشتر بخوانید

تنهایی

حوصله نداشتم برایش توضیح بدهم که چرا این همه غم گینم، البته او هم حوصله ی سوال پرسیدن نداشت، ترجیح داد بنشیند و یک سریال ... بیشتر بخوانید